ماجرای کادوی تولد
چند ماه هست که همش تو گوش من و بابایی میخونی که اسکوتر می خوام و ماهم چون تصمیم گرفته بودیم برای تولدت بخریم مقاومت می کردیم و می گفتیم نه نه نه نه نه
ولی شب وقتی کادو تو باز کردی که اسکوتر رو دیدی خیلی خیلی خوشحال شدی و تا اخر شب باهاش باری کردی. فردا صبح هم قبل من بیدار شده بودی و باهاش بازی میکردی بدون اینکه منو بیدار کنی.
اینم هستی با اسکوترش
فدای نفسات
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی