هستی جونمهستی جونم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

هستی، همه هستی من

بیماری هستی من

1392/4/22 13:27
نویسنده : مامان هستی
327 بازدید
اشتراک گذاری

این ماه ماه پر خاطره ای برات بود خاطره های بدو خوب.

اول بذار از خاطره بدت بگم که البته برای هیچ مادر و بچه ای خوب نیست اونم خاطره تلخ بیماریناراحت

یک هفته پیش وقتی صبح پنجشنبه که از خواب بیدار شدی همش میگفتی مامان حالم بده که یهویی هرچی خوردی بالا اوردی درست تا ظهر که بابایی اومد و بردیمت بیمارستان کودکان .اون شب امپول بهت زدن و گفتن میتونین ببرین ولی فرداش دوباره همونجوری،فردا هم که بردیم دوباره شربت دادن و اوردیمت خونه تا اینکه صبح شنبه دیدم بدتر شدی ،وقتی دوباره بردمت بیمارستان دکتر مسول گفت ویروسیه وباید بستری بشه وای اون لحظه قلبم یکباره بدرد اومد اخه اونجا تنها بودم از طرفی بابایی هم همون موقع باید میرفت یک ماموریت یک روزه.

نمیدونی مامان اون روز به من چی گدشت.از بخش اورژانس بردنت بخش تا فردا بیمارستان بودی.شبش خیلی بهانه بابایی رو گرفتی و بیشار بخاطر بیحالیت خوابیدی.

با هر بدبختی بود اون دوروز تموم شد ولی برای منه تنها خیلی خیلی سخت بود.ولی خداروشکر مادرجان و باباجان و دایی جون و خاله ها با تلفن هاشون تنهام نداشتن.

اینم چند تا عکس تو بیمارستان اگرچه دوست ندارم هیچ وقت یاد اون روز بیفتیم.

الهی هیچ مادری همچین روزایی رو تجربه نکنه و نبینه.امییییییییییییییییییین

الهی برات بمیرم مامانی خوبم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

گندم
16 مرداد 92 12:07
سلااااااام مامان هستی جون برم یه عالم باید پستهاتو بخونم بعد بیام
گندم
16 مرداد 92 14:56
ای واااااااااااااااااااااااااااااااای هستی جاااااااانم چی شددیییییییییییییییییییی

وای وای... من در مورد بیماری بچه ها اصلن حس همدردیم کار نمیکنه.........
چقد غم انگیزه این پست.............اون عکس آخری.....


خیلی بده خیلی