هستی جونمهستی جونم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

هستی، همه هستی من

تغییر در روند زندگی هستی

1392/9/20 13:31
نویسنده : مامان هستی
344 بازدید
اشتراک گذاری

میدونم بخاطر سر کار رفتن من خیلی داری اذیت میشی بخاطر همین نهایت سعیمو میکنم که این ساعتهایی رو که از هم دوریم لااقل تو در ارامش باشی.

بعد از قضیه عوض کردن مهدت ،با وجود اینکه این مهدتو دوست داشتی ولی بازم از مهد رفتن شاکی بودی(حق هم داشتی عزیز دلم اخه خیلی وابسته ی خودمیناراحت)تا اینکه با یه دوست اشنا شدم(که قضیه اش خیلی خیلی مفصله و وقتی بزرگ شدی برات میگمچشمک)یه دوستی که هرروز میدیدمش اما از وجود هم بیخبر بودیم.تا اینکه رفتیم خونه این دوست وصحبت اینکه شما بجای مهد رفتن بری پیشش مطرح شد،این دوست گلم که الام خاله فاطمه شما شده یه دخمل ناناز کوچولو به اسم ملیکا هم داره .

خلاصه خدا روشکر شما از روزی که میری خونه خاله فاطمه هم خیال من راحت شده هم شما اینقدر اون جا رو دوست داری که همش خوشحالی.خوبه یکم از محیط مهد دور باشی.

خدایا بازم شکرت.

جالبه که بابایی داشت ساعات کاریش بیشتر میشد و من ماتم دنیا رو داشتم برای شما که باید بیشتر مهد میموندی،ولی بقول بابایی مثل اینکه خدا یا شما یا من و بابایی رو خیلی دوست داره که سریع چاره ی مشکل(یعنی خاله فاطمه)رو پیش پای ما گذاشت.

خدایا بازم ممنون که هواست به من بنده ی حقیر و دخمل گلم هستماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)