هستی جونمهستی جونم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

هستی، همه هستی من

فقط میتونم بگم خدایاااااااااااا شکرت

1392/3/19 13:30
نویسنده : مامان هستی
327 بازدید
اشتراک گذاری

پست قبلی که گذاشتم همش غم و نارحتی بود،اخه ناراحتم بودم از دست شما دخملی گل(تقصیری هم نداشتی)ناراحت

ولی الان خوشحالم خیلیییییییییییییییییییییی

اخه میدونی چی شده؟چشمکبعد از ماجرای مخالفت های شدید شما درمورد مهد نرفتن و عذابهای بی حدمن که بماند.... چند روز پیش مامان شهراد دوست تو که الان یه دوست خوب برای من شده بهم زنگ زد و  یه جای جدید رو معرفی کرد .من زیاد دل خوش نشدم چون شما کلا با مهد مخالف بودی تا اونجا که کلی التماس نعیمه(دختر خاله ات)رو کردم که تابستون بیاد پیشت.

خلاصه هفته پیش برای دیدن مهد جدید بردمت در کمال تعجب منتعجبتعجبتعجباینقدر از اونجا خوشت اومد که حاضر نبودی برگردی خونه.خونه هم که اومدی فرداش جمعه بود ،کل روز منو دیوونه کردی که کی میریم مهد جدیدتعجب من اون روز فقط رو هوا سیر میکردم از خوشحالیفرشتهفرشته

شنبه هم که بردمت داشتم کارای ثبت نام رو انجام میدادم یهو بهم گفتی(مامان نمیخوای بری سر کار دیرت نشه)اینجا دیگه داشتم غشششششششششش میکردمتعجبتعجب

بچه ای که یک ماه بود با گریه (اونم از نوع وحشتناک)از من جدا میشد صبح، الان داره به من چی میگهسوالسوال

خلاصه دو روزه داری میری اونم با خوشحالی.از خدا میخوام این خوشحالی هات تا زمانی که مجبوری مهد بری و از مامان دور باشی ادامه داشته باشه.امییییییییییییین

تازه شهراد هم میخواد بیا پیش تو

خدایا بازم شکرت مواظب هستی من ،تمام زندگی من هم باش

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

گندم
19 خرداد 92 16:04
بنده کماکان نمی‌تونم برای پست آخرت کامنت بذارم و مجبورم کامنتمو برای پست‌های یکی مونده به آخر بذارم!


نمیدونم چرا ایتجوری شده.کسی میتونه راهنماییم کنه؟؟؟