هستی جونمهستی جونم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

هستی، همه هستی من

بدون عنوان

سالگرد عروسیمون ٢٩تیر رفته بودیم باغ پردیس وقت غذا خوردن هستی خانوم ادعا داشت خودش غذاشو بخوره.همه ی میزو بهم ریخت لباساشو ماستی کرد و کلی کثیف کاریه دیگه بابایی ازت فیلم گرفته بزرگ شدی ببین چه شری بودی راستی یه نمکدونم شکستی ولی گارسونه چون از توخوشش اومده بود گفت فدای سرت ...
23 مرداد 1390

اردو

دختر گلم امروز٢٣مرداد نود رفته با مربیاش و بچه های مهد اردو.وارد خونه که بشم همه رو برام تعریف میکنه.چی خوردم.چیکارکردم.اله(منظورش خاله هست)چی گفت .همرو میگه. هستی به مربیای مهدش میگه خاله(آله)خاله سمیرا.خاله میترا.خاله اکرم وخاله لیلا که خاله لیلا رو از همه بیشتر دوست داره. ارزو میکنم خیلی بهت خوش بگذره ...
23 مرداد 1390

بدون عنوان

هستی کوچولوی من اینارو  برات مینویسم تا وقتی بزرگ شدی بدونی چه قندعسلی بودی اینقدر الان که یکسال و نه ماهه ای شیرین زبونی که تو همین مدت کمی که رفنی مهد کلی طرفدار پیدا کردی.یه سری کلمه ها هست که با اون زبون شیرینت نمیتونی درست بگی/ مثل: کتری:تیتیری      کتاب:تتاب      می خوام:می سام         خوابم میاد:آبم میاد          آهو:آیو      گربه:دبه لیوان:ایوان         گوشی:دوشی    تلفن:تفن      ...
23 مرداد 1390